خشتی بر دیوار نهیم، در باب اتحاد اپوزیسیون

فرقه تبهکار در پایان چهارمین دهه استیلا، همچنان به پریشان حالی و تیره روزی مردم می افزاید. در مقابل تعداد زیادی از مردم و مخالفان از ضرورت همرایی و همراهی یا اتحاد اپوزیسیون میگویند. در این نوشتار به پایه های نظری همگرایی و برخی مشکلات و راه حل های عملی پرداخته میشود.

نوعی اتفاق نظر وجود دارد که در قرن گذشته قصور و تقصیرهای فراوان روی داده است. اختلاف بر سر این است که چه کسانی بیشترین تقصیر را دارند. و باز معمول است که ادعای بیطرفی و عینی نگری کنند. به عقیده من بیطرفی کامل نه ممکن است و نه آنقدر که پنداشته میشود مفید. رعایت انصاف در قضاوت و تعادل در ارزیابی شاید اصول راهنمای بهتری باشند. در هر صورت گفته هایی که در ادامه میاید از چشم انداز هواداری از پادشاهی مشروطه و البته نظرات کسی است که اولویت اش دموکراسی لیبرال و مبارزه خشونت پرهیز با کلیت نظام است.

در کلی ترین حالت نیروهای درون جامعه و جریانات نماینده آنان را میتوان به دو گروه تقسیم کرد؛ شهرنشین یا متمدن و بربر.

در نیمه دوم دهه پنجاه دیواری که در برابر بربرها وجود داشت را شهرنشین ها تخریب کردند و با پدیدار شدن گرد و خاک هجوم بربرها تلاش کردند دیوار را به نوع دیگری بازسازی کنند یا دیوار دیگری بنا کنند. اما سر اینکه چه کسی سرکارگر باشد چه کسی بنا، کی آجر بیاورد و کی ملاط را آماده کند و … به جان هم افتادند و لاجرم بربرها همه جا را درنوردیدند.

هر تشبیه و استعاره ای نارسایی‌هایی دارد گرچه این تمثیل یکسره تخیلی نیست. دیوار بزرگ چین همچنان استوار و جاذبه گردشگری است، هرچند کارکرد اصلی آن دیگر ممانعت از یورش ویرانگر قبایل بربر نیست.

استعاره دیوار خیالی را میتوان اینگونه ادامه داد:

تعدادی شاید اندک نسبت به تخریب دیوار هشدار دادند، عده ایی با تمام توان سعی کردند دیوار بهتری بسازند، اما تعداد بیشتری تسلیم فشار خردکننده بربرها شدند و خودشان را قانع کردند که بربرها آنقدر بد نیستند یا اصلا آنقدر که گفته میشود بربر نیستند. برخی حافظان دیوار پیشین همچنان به خودشان دلداری میدهند که اسب و ابزار و یراق بربرها از جاهای دیگری به دست آنها رسیده بود…

جان کلام به صورت سرراست تر؛ آنچه نیروهای متمدن و شهرنشین نامیدیم چه چپ چه راست، چه سوسیالیست چه لیبرال، چه ملی چه مشروطه خواه، چه مصدقی چه جمهوری خواه و… قادر به تشخیص و تفکیک رقیب از دشمن و همچنین مخالف سیاسی از نئاندرتال اسلامیست شیشه اسید به دست نبودند. و اگر بودند قادر به تفاهم و سازش میان خود نبودند پس نمیتوانستند جلوی بربرها را بگیرند و نتوانستند، درنتیجه سینماسوزها به جای دیکتاتوری مدرن و مترقی و توسعه گرا نشستند و همه را تار و مار کردند. دست های پنهان و دسایس اجانب اگر هم مبنایی در واقعیت داشته باشد، نقش اصلی در حوادث بازی نکرده است.

امروز هم کسی که دایم به توطئه غرب و استقلال بند میکند ( گیرم که همراه با تاکید همزمان روی آزادی)، اگر استمرارطلب نباشد میتوان گفت برای فرار از واقعیات دردناک و احیانا شانه خالی کردن از بار مسولیت است. واقعیت این است که جوامع آزاد، یعنی باز و دموکراتیک، همیشه مستقل بوده اند و عموما ناملایماتی از قبیل جنگ و رکود اقتصادی و فجایع طبیعی و هجوم فاشیست های داخلی را تاب آورده اند. اما بدون آزادی و دموکراسی، استقلال مسئله ایی شانسی و وابسته به نظر دیکتاتور حاکم و در بیشتر موارد به ضرر مردم بوده نه عاملی مثبت. چهار دهه نکبت جمهوری اسلامی میتواند گواه این مدعا باشد.

صدای کسانی که دموکراسی را راه نجات ایران، و دستکم یکی از موانع تحقق آنرا عدم توانایی اپوزیسیون دموکرات در کنار آمدن و توافق با یکدیگر میدانند، رفته رفته بلندتر میشود. به عنوان فقط یک مثال میتوان به نوشته آقای سعید رهنما با عنوان “چپ ها و لیبرال ها؛ عداوت های تاریخی” اشاره کرد. امید که این صدا رساتر شود.

به نظر نگارنده اتحاد و همراهی باید بر سر اصل تلاش برای برقراری یک دموکراسی سکولار مبتنی بر حقوق بشر، با تاکید بر حفظ تمامیت ارضی( نفی فدرالیسم) و بواسطه روش های خشونت پرهیز، شکل گیرد.

هر که خواهد گو بیا

برای محقق شدن این امر باید یک سازمان، جبهه، ائتلاف یا تشکلی از افراد دارای گذرنامه ایرانی و معتقد به اصل یا اصول پیش گفته تشکیل شود. به نظر نگارنده این مجموعه بایستی در ابتدا به صورت محلی و در شهرهای مختلف، بویژه اروپای غربی و آمریکای شمالی، پا بگیرد و این شاخه ها یا واحدها به هم متصل شوند. ناگفته پیداست که تمام روندها، تصمیمات و خروجی‌های این مجموعه یا تشکل باید به صورت دموکراتیک و از پایین به بالا باشد. اعضای این مجموعه طبعا گرایش‌های فکری گوناگون خواهند داشت و ممکن است عضو حزب، گروه یا تشکل های دیگر باشند اما مهم است که به عنوان فرد مستقل وارد این سازمان شوند نه به عنوان نماینده یک گروه بیرونی. به همین دلیل توصیه میشود کوشندگان این سازمان (فعلا فرضی) دستکم در ابتدای امر از اصرار برای پیوستن شخصیت های اسم و رسم دار اپوزیسیون و سران مخالفان خودداری کنند. گرچه هیچ مانع و فیلتری جز آنچه گفته شد، نباید وضع یا در عمل اجرا شود.

ولی افتاد مشکلها

تجربه نشان میدهد چالش های فراوانی وجود دارد. در همان ابتدا و بر سر نام مشکل به وجود می‌آید. عده ای ممکن است سعی کنند فیلترهای غیردموکراتیک سر راه برخی دیگر بگزارند. گروهی از بیرون یا درون، تلاش خواهند کرد تمایلات خود را بر آن تحمیل کنند و سلیقه رفقای خود را نظر همه جا بزنند. درون شاخه های محلی و بین آنها( اگر ساختار تشکیلاتی به این نحو باشد) اختلاف و تشنج پیش خواهد آمد. گروههای ضددموکراتیک اپوزیسیون سعی خواهند کرد آنرا مرعوب کنند و البته فرقه تبهکار هم با تمام توان به میدان خواهد آمد.

مشکلاتی هم ممکن است به علت مسایل جغرافیایی پیش بیاید، مشکلاتی که برای من در درون مرز چندان روشن تیست.

نور انتهای تونل

در برابر مشکلات و چالش‌های فراوان ( که تعدادی از موارد احتمالی آن ذکر شد) امید هم وجود دارد. از جمله اینکه ظاهرا تعداد هرچه بیشتری از ایرانیان به این نتیجه میرسند که «چاره مشکلات دموکراسی، دموکراسی بیشتر است». دیگر اینکه حضور در جهان آزاد و دوری از هوای مسموم ایران( هم به معنای استعاری و هم تحت الفظی) گرچه رسوبات ذهنی استبدادی و تعصب را در همه موارد از بین نمیبرد اما فرصتی گرانقدر برای آزاداندیشی و ارتقای دموکراسی است.

نکته دیگر وجود و حضور روشنفکران مستقل و آزاده و روشن بین است. آنها با وجود گرایش فکری خود اولویت شان دموکراسی است و میتوانند به عنوان وزنه ایی تعادل بخش باشند. خوشبختانه کمتر شهر و ایالتی در غرب از وجود آنان خالی است. اینبار هم به عنوان فقط یک نمونه میتوان از آقای ف م سخن نام برد؛ مدتهاست مطالب صریح اما منصفانه ایشان را من و تعداد زیادی از هم میهنان میخوانیم و یاد میگیرم.

چند نکته فنی

ممکن است برخی به خاطر رفت و آمد به درون کشور مایل باشند که به طور ناشناس یا با اسم مستعار وارد شوند. نگارنده بر این نظر است که اعضا بایستی مخالفت کنند، حتی اگر فرد دغدغه های موجه ایی ارایه کند باز درنهایت میتوان اجازه حضور بدون حق اظهار نظر و حق رای داد.

تمام اعضا و نماینده های چنین تشکلی باید همواره آگاه باشند که مواضع تشکل فقط بازتاب دهنده خواست و نظر همان تعداد اعضای مشخص و ثبت شده است. گرچه این تشکل در صورت پاگرفتن و گسترش یافتن، قدرت نمادین و واقعی بالایی خواهد یافت اما باید توجه کرد که نقش آن در شرایط گذار و انتقال است و کارکرد حزب نخواهد داشت.

در این باب نکات بسیاری وجود دارد و امید که به آنها پرداخته شود. این نوشته طرح بحثی بود در حد توان.

زنده باد دموکراسی

پاینده ایران

کیا آتی نگر

رفع شبهه

بیش از دو دهه است اصلاح طلبان، ملی مذهبی ها، روشنفکران دینی و… در رسانه های گسترده خود میکوشند نشان دهند که عامل تیره روزی ایرانیان روشنفکران، تکنوکراتها و البته دخالت های خارجی بوده و همچنان هست.این نظر البته قدیمی تر از خرداد 76 است و نه تنها ذوب شدگان با آن کاملا موافق اند بلکه در سراسر خاورمیانه اسلامی هوادارانی سرسخت و بیشمار دارد. آنان موفق شده اند بخش هایی از چپگرایان و ملی گرایان را با خود همزبان و همراه کنند( دستکم در قسمت دخالت بیگانگان یعنی غرب). پس لاجرم باید این ادعا را روی میز تشریح گذاشت. اول مداخله اجنبی.
میگویند حضور آمریکا در عراق باعث فجایع روی داده است. صریحا یا تلویحا مینویسند دولت اسلامی عراق و شام را غرب ایجاد کرد. وارد بحث در مورد عراق پیش از 2003 نمیشوند و دوست ندارند به این بپردازند که چرا صدام از اوایل دهه نود میلادی تا زمان حمله ائتلاف به رهبری ایالات متحده به جایی حمله نکرد درحالیکه پیش از آن دایم در حال جنگ بود و نه فقط به ایران بلکه به کویت عرب و سنی هم هجوم برد. کوچکترین اشاره ایی به شادی و استقبال فلسطینی ها از هردوی این حملات را خوش نمی دارند. اما محکوم کردن آمریکا احیانا ثواب اخروی و قطعا اجر دنیوی دارد.
اما داعش از کجا آمد؟
ابتدا وقایع نگاری به طور خلاصه؛ بعد از سقوط صدام گروهی از جهادگران القاعده عراق به مقابله با ارتش آمریکا و همزمان حکومت مرکزی(عمدتا شیعی) پرداختند. آنها دنبال تاسیس دولت اسلامی سنی در عراق بودند و بعد از مدتی با عنوان جدید دولت اسلامی عراق بخش هایی از استان انبار را گرفتند اما در رویارویی با ارتش آمریکا و تعدادی از سران قبایل سنی مخالف القاعده شکست خوردند. با شروع ناآرامی ها و جنگ داخلی در سوریه، وارد آنجا شدند و پس از تسخیر قلمرویی گسترده در آن کشور به عراق برگشتند و دولت اسلامی تاسیس کردند و پس از آن هم خلافت و باقی قضایا.
در مورد عوامل و زمینه های ایجاد دولت نئادرتال های خواستار بازگشت به اصل و ریشه های اسلام بیشتر سخن می گویم اما پیش از آن برخی نظرات غربیان و بازتاب آنها در ذهن و زبان حرمان زدگان خاورمیانه را ذکر میکنیم.
انحلال ارتش بعث در آنزمان اشتباه بود چون بسیاری از آن افسران و سربازان سنی به جهادگران پیوستند؛ نقشه های جواسیس غربی.
به اختلافات و کینه های فرقه ایی کم توجهی شد؛ تفرقه بیانداز و حکومت کن
ترک عراق پیش از موعد و زود بود؛ استکبار کی دست از سر منطقه برمی دارد.

برای کسانی که از قبل تصمیم نگرفته و حکم محکومیت صادر نکرده اند، واقعیات تا حدود زیادی روشن است. مقلا میتوان به ماجراهای مربوط به اعدام صدام حسین و واکنش های آن نگاه کرد. همان موقع میان مردم عادی عراق بودند کسانی که به روشنی می دیدند سیر وقایع ممکن است به کجا کشیده شود. حیدر حامد صاحب یک قنادی در بغداد ( در آنزمان 34 ساله بود و یکی از بستگان خود را به خاطر صدام از دست ذاده بود) به آسوشیتدپرس گفت: “او دیگر نیست اما مشکلات ما باقیست. این مشکلات را خودمان ایجاد کردیم، به این دلیل که جنگ شیعه و سنی راه انداختیم.” او چشم به آینده داشت و از کینه جویی و تحقیر صدام به نام عدالت حمایت نمیکرد. اما امثال او در اقلیت بودند. همان گزارش ها پر بود از نظرات روحانی و بقال و استاد دانشگاه در هر دو طرف در حمایت از کینه جویی و انتقام. شیعیان با شور و شعف جشن میگرفتند و سنیان سوگوار نقشه ضدحمله میکشیدند.

اگر در دیده آنطرف نشینی

برای بسیاری از اعراب سنی، صدام نه یک خودکامه خونریز یا یک متجاوز دیوانه بلکه قهرمان قوی شوکت و سردار بزرگ عرب بود و “تنها رهبر عرب که در مقابل آمریکا ایستاد” و پس مرگ به لقب شهید مفتخر شد. از این چشم انداز شاید بد نباشد آمریکاستیزان بار دیگر به زمان و چگونگی اعدام او به دست دولت عمدتا شیعه عراق نگاه کنند و از خود بپرسند که آیا لزومی داشت نوری الماکی تاکید کند که “ترسیده بود” و بسیاری گفته های دیگر از او و دیگران.

در خلاصه ای که پیشتر گفته شد از تحریکات و تحرکات جمهوری اسلامی( از جمله در ارتباط با القاعده مثلا از طریق عماد مغنیه)، نقش کشورهای حاشیه خلیج فارس و ترکیه در ارتباط با سوریه و قدرت گرفتن داعش در آن، نقش ارتش و سیاست های آمریکا و بسیاری موارد دیگر صحبت نشد. دلیل آن کم اهمیت یا حاشیه ایی بودن این عوامل نیست. علت آن است که به نظر نگارنده هیچکدام ریشه مسئله نیست. علت اصلی در طرز فکر مسلمانان خاورمیانه و فرار آنان از مسولیت است.

مسلمانان خاورمیانه وقتی چشم باز میکنند و “لجنزار متعفن” اطراف خود را می بینند با احساس حقارت از خود و بقیه می پرسند مشکل کجاست. پاسخ: سران ملک و اقشار غربزده تسلیم کفار اجنبی شده اند و ارزش های صادر اسلام را از یاد برده اند، همان موقع که هم قسط و عدل بود هم بزرگترین امپراتوری از آن اعراب مسلمان. راه حل: بازگشت به خویشتن خویش از طریق جهاد و قتال و تکه تکه کردن خود و دیگران. کسانی که میگویند اینان مسلمان واقعی نیستند جا دارد برای بقیه توضیح دهند چرا داعشیان مردان یزیدی را قتل عام کردند و زنان و دختران آنان را کنیز و برده جنسی اما مسیحیان را بعد از “مصادره” کامل اموال فقط بیرون راندند. ممکن است گفته شود اینان اقلیتی کوچک اند که مورد سو استفاده قرار می‌گیرند. نخست اینکه تعداد کسانی که چنین طرز فکری دارند( فارغ از اینکه حاضر باشند شخصا کمربند مخصوص ببندند یا نه) بیشتر از آن است که ما دوست داریم فکر کنیم و درصد آنها بالاتر از چیزی است که هواداران اسلام رحمانی ادعا میکنند( در اروپا خانمی مسلمان ظاهرا بدون قصد مطایبه پلاکاردی گرفته بود با این مضمون : آنها که میگویند اسلام دین صلح نیست را گردن بزنید). دوم و مهمتر اینکه آنها مشتاق دست زدن به خشونت اند، و ضریب غلظت شیشه اسید و آمادگی برای قطع اعضا باید در معادله تعیین وزن نسبی در توازن قوا وارد شود.

مسلمین و اسلام گرایان خاورمیانه علت شوربختی خود را نه درون سرزمین‌های خودشان که در اطراف و اکناف عالم می جویند. زمین و زمان را مقصر میدانند و حاضر نیستند آنی از فرافکنی دست بردارند. ترکیب کشنده جهل و احساس شدید مظلومیت آنان را بیش از بمب هایی که به خود میبندند عامل تخریب کرده است. شاهد و مثال های دیگر.

در زمین بگردید

غیر از مواردی که باندهای خلافکاری راه می افتد،  مهاجران در همه جای دنیا می‌کوشند بر پایه تلاش صادقانه و با پشتکار سطح اجتماعی خود در جامعه میزبان را بالا ببرند، به تبعیض و فشارهای غیرمنصفانه علیه مهاجران هم متمدنانه اعتراض میکنند. اما ارزش ها و اساس فرهنگ و تمدن جامعه میزبان را نفی نمیکنند و سعی نمیکنند با خشونت مناسبات جامعه را زیر و رو کنند. اما الجزایری، پاکستانی، عراقی، مراکشی و… با جان کندن و بعضا با به خطر انداختن جانش، خود را به اروپا میرساند ولی در آنجا راه دیگران را نمیرود.

محله بدنام و صداقت اعداد

پس از یک سری حوادث تروریستی دیگر، نام محاه تروریست پرور مولن بیک وارد اخبار شد.عده ایی از اروپاییان که دنبال دلیل میگشتند شرایط آنجا را زیر ذره بین گذاشتند درحالیکه برخی از چپگرایان اروپایی پیشاپیش غرب را محکوم کرده بودند؛ اسلام هراسی.

بررسی گروه اول نشان داد که اعداد نظر گروه اخیر را تایید نمیکند:

مهاجران ترکیه ای و مراکشی در هلند نسبت به کل جمعیت میزان بالاتری حقوق بیکاری و تامین اجتماعی دریافت میکنند و سرجمع به عنوان یک گروه، نسبت به مالیات پرداختی، پول بیشتری از دولت دریافت میکنند. نسبت به متوسط جمعیت، میزان جرم و جنایت در میان آنان بسیار بالاتر است و در مجموع هزینه بالایی به دولت رفاه مدرن تحمیل میکنند. (اما قدردان نیستند).

در محله مولن بیک نرخ بیکاری نزدیک به سی درصد و از نظر اقتصادی جز محله های فقیر بود( و هست). این نرخ در مقایسه با کشورهای اروپای غربی نسبتا بالاست اما نه در قیاس با کشورهای جنوب اروپا یا خاورمیانه. حتی در همان موقع نرخ بیکاری در بین جوانان اسپانیا نزدیک پنجاه درصد بود. و علیرغم فقر نسبی کمک های دولت و سازمانهای مختلف باعث میشود که شرایط زندگی از بسیاری از خانواده های طبقه متوسط در خاورمیانه و خیلی جاهای دیگر بهتر باشد و ابدا به شرایط حاد بی خانمانی و گرسنگی کشیدن نرسد. پس مشکل کجاست؟ و چرا در جاهایی دیگر که شرایط سخت تر است کسی خود را منفجر نمیکند؟

در اواخر سال 2013 پروفسور راد کومپانس شاغل در مرکز علوم اجتماعی برلین مقاله ایی با عنوان “بنیادگرایی و خصومت برون گروهی” منتشر کرد. “تقریبا شصت درصد از مسلمانان مهاجر اعتقاد دارند که تمام مسلمانان باید به ریشه های اسلام برگردند، 75 درصد فکر میکنند که فقط یک تفسیر واحد از قرآن ممکن است و همه مسلمانان باید به آن تفسیر پایبند باشند و 65 درصد میگویند قوانین مذهبی برای آنها مهمتر از قوانین کشور محل زندگی شان است.” او میگوید در مقام مقایسه فقط چهار درصد از شهروندان مسیحی را میتوان به این نحو بنیادگرا نامید. “حدودا 60 درصد حاضر نیستند با همجنس گرایان معاشرت و دوستی کنند و 45 درصد معتقدند یهودیان قابل اعتماد نیستند. و 54 درصد باور دارند که غرب به دنبال نابودی اسلام است”، درحالیکه حدود ده درصد مسیحیان از مسلمانان متنفرند.

با نگاه به اعداد و ارقام بالا میتوانیم به جای روایت تبعیض و اسلام هراسی به عنوان دلیل بیکاری و بنیادگرایی یک روایت دیگر هم مطرح کنیم. بویژه اگر دقت کنیم و از خود بپرسیم اگر واقعا این همه سختگیری و تبعیض و محدودیت های ناعادلانه نسبت به مسلمانان وجود دارد چرا برنمی گردند یا به جای دیگری نمیروند و سیل همچنان به سمت اروپای غربی روان است؟

دلیل بیکاری بالاتر (و دیگر ناملایمات) این است که مهاجران همان طرز فکری را با خود به اروپا میبرند که باعث ویرانی کشورهای مبدا آنها شده است. از بچگی در گوش آنها خوانده اند که دستورات دینی از اخلاقیات و هنجارهای غربی بالاتر است( اصلا قابل قیاس نیست، چه چیز کفار قابل احترام است که اخلاق نداشته این بی ناموس ها باشد) و می بینند که الله قبل از اینکه فرستنده عرش را برای همیشه خاموش کند برای آنها به زبان مادری شان پیغام گذاشته، پس اوضاع نه چندان رو به راه اقتصادی و اجتماعی بایستی توطئه باشد.

واقعیت این است که عرب مهاجر در محله بدنام بروکسل همان شرایطی را دارد که بلژیکی بومی متعلق به اقشار فرودست جامعه. و فرزندان او باید مانند فرزندان بومی همت کنند و بر مشکلات ناشی از فقر خانوادگی غلبه کنند. به تعبیر ورزشکاران باید از زمین خاکی شروع کنند. در تهران هم تا حدود زیادی همین داستان است. درصد بالایی از ساکنان کنونی، نسل اول و دوم مهاجران هستند و جز در موارد کمی که فرد با سرمایه هنگفت میاید، برای ورود به طبقه متوسط باید تلاش کرد.

منتها اگر حقوق زنان را رد کنی، جدایی دین از دولت را به رسمیت نشناسی، صبح تا شب به شریعت بند کنی، از مازوخیسم پدرسالارانه خود را رها کنی، اعانه دریافتی هم ممکن است به خطر بیافتد( در 2016 از تعداد بالای امام به معنی مبلغ و پیشنماز، زیر ده درصد زبان اروپایی میدانستند).

جان کلام این است مسلمان عرب و پاکستانی به هر طریقی خود را به غرب میرساند چون خوب میداند که سطح رفاه بیکاران در غرب عموما بالاتر از کسانی است که در جامعه خودش کار میکنند اما به جایی وصل نیستند. استفاده از امکانات و زیرساخت‌های کفار را حق خدادادی خود میدانند اما حاضر نیستند هنجارهای آن جوامع را بپذیرند. مردان آنها زنان بلوند غربی را برای خود مجاز میدانند اما وقتی دولت متبوعشان از آنها میخواهد دست از خشونت علیه زنان خانواده خود بردارند رگ غیرت شان به جوش میاید.

در نهایت حرف آنها این است: دولت به نقض قوانین و هنجارها و زیرپا گذاشتن حقوق بشر به دست ما کاری نداشته باشد فقط اعانه را بیشتر کرده و تمام و کمال سر وقت به حساب ما بریزد. والا خودمان و عده ایی رهگذر خوشحال را پودر خواهیم کرد.

باعث تاسف است که چپگرایان غربی به عنوان پیشرو مبارزه برای حقوق زنان و دگرباشان حنسی و مقابله با نژادپرستی و دفاع از آزادی بیان آگاهانه چشم خود را روی این مسائل می بندند. اما دلیل ( یا بهانه) آنها وجود راستگرایان افراطی و خطر فاشیسم است. این توجیه از چپگرایان ایران پذیرفته نیست. در ایران فاشیسم دست راستی مدل اروپای هرگز خطری جدی نبوده است. نه اینکه کلا وجود نداشته، بلکه در مقابل جریانات دیگر قابل صرفنظر بوده است. از مهمترین آن جریان ها، همفکران همان مهاجران هستند. فاشیسم مذهبی بیش از چهار دهه است که پایش را روی گلوی ایرانیان گذاشته است.

اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران هرگز باورهای پیشگفته آن مهاجران را ( حداقل به آن شدت) نداشته اند. بنابراین اسلامیست ها ضدیت شان با ارزش های مدرن و سبک زندگی شهرنشینی و تلاش برای اجرای شریعت را پست مبارزه با امپریالیسم و استعمار و استکبار ( و بعضا استبداد) پنهان کرده اند. فعالیت بیرحمانه برای کسب تمام و کمال قدرت را مبارزه با غربزدگان و وطن فروشان نامیده اند. سرکوب وحشیانه را در قالب مفاهیم مارکسیستی پیش برده اند و یهودستیزی خود را مقابله با صهیونیسم و توطئه آمریکا جا زده اند.

در کتاب مشروطه ایرانی از اشتباه مهلک روشنفکران در تسلیم شدن به فشار اسلامگرایان گفته میشود. تمام تجربیات بعدی نشان داد که کوتاه آمدن و باج دادن به آن طایفه زیاده خواه فقط آنانرا جسورتر و حریص تر میکند. منورالفکرها برای خوشامد روحانیون وانمود کردند که افکار مدرن حاکمیت مردم، حکومت قانون، آزادی بیان و غیره اساسا برگرفته از شریعت و فقه شیعه است و نتیجه آن اشتباه:” ضدیت و مخالفت روحانیون با دولت و ضدیت و مخالفت آنان با نفوذ کفار و ملل غیرمسلمان، به تمایلات ضد استبدادی، ضد استعماری و ضدامپریالیستی روحانیون تعبیر میگردید، حال آنکه نه میرزای شیرازی ضداستبداد و آزادی خواه بود و نه میرزای شیرازی و نه هیچکدام شان ضداستعمار و ضدامپریالیست.”

تاریخ یک و نیم قرن گذشته ایران را میتوان اینگونه هم خلاصه کرد: هر فکر و ایده ایی که مطرح شده و هوادار بافته و هر حرکتی که شروع شده، اهل دین و دیانت با سر و صدا خود را وسط انداخته اند، و با جنجال و تحکم وانمود کرده اند که آن حرف (حتی بهتر و اورجینال ترش) در صدر اسلام و در متون مذهبی آمده است و اصولا تلاش مقدسین برای تحقق همین مفاهیم بوده است( و غنایم و کنیزان به دست آمده عواید یا عوارض جانبی بوده است). بعد که پایه گذاران اولیه و دیگر مدعیان را از میدان به در کرده اند و طعم کوچکی از عذاب الهی به آنها چشانده اند و لاجرم کارها را هم خراب کرده اند، زیر حرفهایشان زده اند، سرکوب شدگان را متهم کرده اند و به دسیسه کفار متوسل شده اند. و البته هیچوقت منظره شیشه اسید و تپانچه اسلام را از جلوی چشم منتقدان دور نکرده اند.

به نوشته های آقای آجودانی در مورد مشروطیت اشاره شد، قضایای اوایل دهه سی هم همین بود، اواخر دهه پنجاه هم این داستان تکرار شد. امروز هم که میبینیم.

فقط شریعتی نبود که میگفت وقتی ابوذر برای چاپ آثارش به دفتر انتشارات پنگوئن ( یا بقره یا جمل) واقع در مدینه میرفت، قاسطین و مارقین دست نوشته هایش را سرقت کردند و بعدها به دست یک یهودی صهیونیست به نام کارل مارکس دادند تا به اسم خودش چاپ کند. مطهری هم در یک غافلگیری به سبک فیلم های مهیج گفت در اسلام مالکیت خصوصی نداریم. تا قبل از تحقق وعده الهی و پرتاب مومنان سینماسوز از دهات ها و اطراف شهرها به خانه های اعیانی و تبدیل آنها از مسئله گو به ژنرال و صاحبمنصب، اعتراض چندانی به این بدعت گذاری نشد اما بعد از آن متن چاپ شده آن صحبت ها تبدیل به شانه تخم مرغ شد.

باران دموکراسی در فلات تشنه

چکیده

بهترین و شاید تنها راه شادکامی ایرانیان و رهایی از تیره روزی کنونی دموکراسی است. بزرگترین مانع رسیدن به آن فرقه تبهکار حاکم است، اما تنها مانع نیست. برای هموارتر شدن گذار به دموکراسی ناچار باید نوعی همراهی و همرایی بین مخالفین پدید آید. موانع این همگرایی بسیارند اما یکی از مهم‌ترین آنها خصومت تا حد نفی موجودیت بین ملی گرایان و لیبرال‌ها از یکسو و چپگرایان از سوی دیگر است. برای دستیابی به دموکراسی این دو طیف باید به دیده رقیب به هم بنگرند نه دشمن، دشمن هردوی ما جریان های ضددموکراتیک ازجمله اسلامگرایان هستند.

جویندگان غنایم

تاریخ ایران در دوازده دهه گذشته را میتوان اینگونه هم خلاصه هم کرد:

فکر و ایده ایی وارد سپهر عمومی جامعه میشود، هوادارانی می یابد و فراگیر میشود، اسلامیت ها با سر و صدا خود را داخل ماجرا میکنند، وانمود میکنند که نسخه اورجینال ایده در شرع مبین و رفتار ائمه بوده و از نسخه بدلی کفار بهتر است، صاحبان اولیه ایده و دیگر رقبا را سرکوب میکنند و کنار میزنند و در نهایت وقتی کار را خراب کردند زیر حرفهایشان میزنند. و الله خیر الماکرون. دروغ مصلحتی و تقیه و مباهته( مجاز بودن تهمت زدن دروغ به رقبا در فقه، البته با نیت خیر!).

مشروطه و حاکمیت قانون و پاسخگویی صاحبمنصبان میخواهید؛ این آیه، این حدیث، این روایت، این نظر علمای جلیل القدر

پارلمان میخواهید؛ و امرهم شوری بینهم

آزادی بیان میخواهید؛ این سخنان فلان معصوم و بیسار قدیس

و الی آخر

در قضایای مشروطه این داستان پیش آمد، در اوایل دهه سی فداییان اسلام و کاشانی و دیگر حوزویان از نقش مخرب خود غافل نبودند. در 57 به خال زدند، به غنایمی بی حساب رسیدند، شاید حتی قبایل مهاجمی که اولین با خود اسلام را به این حوالی آوردند آنقدر از عجر دنیوی نصیب نبرده بودند.

دیوار چین و جهش بربرها با جت عاریتی

اما درصد کمی از ملاهای حوزه به همراه تعدادی از بازاریان چگونه توانستند در مدت کوتاهی دست و پای این گربه را ببندند و بر گرده آن سوار شوند؟

 

 

 

 

ت.

رقصان به سوی دموکراسی

فرازهایی در مورد “تاملات بهنگام؛ فرقه ی تبهکار و قرهای در کمر ماسیده”

آقای یوسف مصدقی با قلمی توانا در نوشته ایی در کیهان لندن نکته هایی پرمعنی با ایجاز درخشان مطرح میکنند، بویژه اشاره ایشان به برجسته و استثنایی بودن بیش از نیم قرن دوره پهلوی در قیاس با سه قرن اخیر تاریخ ایران. عصر پهلوی زمان ساختن نهادها و مظاهر تمدن جامعه مدرن، سامان گرفتن امور در یک بروکراسی کارآمد تحت لوای سکولاریسم، سطحی بالنسبه بالا از شایسته سالاری، آزادی های گسترده اجتماعی، ارتقای جایگاه ایران و ایرانی در انظار جهانی بود.

تمام آن روندها و رویه ها در عصر اصل مترقی ولایت فقیه معکوس شد و بسیاری از دستاوردها به قهقرا رفت. شرح ویرانی های و فجایع دستپخت فرقه تبهکار موضوع این مطلب نیست، فقط میخواهم بگویم که در این مورد و بسیاری موارد دیگر کاملا با نظر ایشان موافقم. انتقاداتی هم هست.

“ظهور شبکه های اجتماعی و بروز بیماری خودنمایی” اصل مطلب نیست، همینقدر میگویم که خودنمایی و اهمیت به تصویر خود در ذهن دیگران باستانی تر از اینترنت است. اما اینکه مبارزه مختص به خیابان و عرصه عمومی بود یا باید باشد، جای بحث بیشتر دارد.

از پچ پچ در ته کلاس تا شلیک در کوچه

چند سال پیش دولت ایالات متحده چند میلیون صفحه سند مربوط به شوروی را از طبقه‌بندی محرمانه خارج و منتشر کرد. از بخش‌های سرگرم کننده تر در آن خفبه نویسی ها، لطیفه و متلک های رایج بین مردم آن زمان است. یکی از آن لطیفه ها را میتوان اینطور دوبله کرد؛

سخنرانی در جشن سالگرد انقلاب: برادران ببینید انقلاب اسلامی عزیز چه دستاوردهایی داشته، مثلا عبدالکریم قبل از انقلاب یک کارگر ساده بود که از خودش هیچ چیز نداشت و امروز ده تا گوسفند دارد. سید محمد هم یک کشاورز فقیر بود و بعد از انقلاب در زمین اش چاه عمیق حفر کرده است. یا روح الله، یک لات بی سروپا که جز اعتیاد و ولگردی و دله دزدی کاری نمیکرد اما حالا فرمانده سپاه ناحیه است.

با نگاه به این متون میتوان دید که برخی از جک های رایج در دهه های اخیر در مورد سربازان بدنام امام زمان و مکان ترجمه مستقیم یا الهام گرفته از متلک های خلایق شوروی به کا گ ب است.

یکی دیگر از آن شوخک ها؛ شخصی وارد دکانی می‌شود و میپرسد که آیا گوشت دارند؟ فروشنده میگوید ما اینجا ماهی نداریم، مغازه ایی که گوشت ندارد آنطرف خیابان است.

نمود و بروز مخالفت و اعتراض محدود به حضور در خیابان یا تشکیل گروه مخفی مسلح نیست. اکثر مردم ایران هرگز تسلیم روضه خوان ها نشده‌اند، دستکم نه به طور کامل؛ هرگاه حاکمیت توانسته عرصه های دیگر را ببندد مبارزه را در سطحی فرهنگی و ایدئولوژیک ادامه داده‌اند و پیوسته خط قرمزهای حاکمیت را به عقب رانده اند.

اگر امروز صحبت از قدغن کردن آستین کوتاه برای عده ایی از مردان بیشتر اسباب تمسخر و طعنه برای گوینده میشود و کسی جدی نمیگیرد، باید دقت کنیم که همیشه اینطور نبوده و پوشیدن آستین کوتاه همیشه بی هزینه نبوده.

قصد من در اینجا بررسی تحولات اجتماعی چهار دهه نکبت بار و اشکال گوناگون مقاومت مردم در برابر هجوم ملایان بدوی نیست، رد این نظر است که مبارزه لزوما بایستی پرهزینه یا از شکل و جنسی خاص باشد. در برخی از دانشگاه ها (خصوصا در دهه هشتاد) گاه تا چندهزار دانشجو دست به اعتراض میزدند، از این تعداد فقط چند ده تن به اشکال مختلف هزینه (گاه سنگین) میدادند. اما بقیه سزاوار سرزنش نیستند.

یک ادعای دیگر انحراف مبارزه است. به نظر نگارنده این کنش ها بخشی از کارزار کلی هستند و اگر خطری باشد از آنجاست که بپنداریم این نوع فعالیت ها تمام کاری است که میتوان و باید کرد. بسیاری از آنان که در حمایت از مائده هژبری ویدیو پر کردند تحت شرایطی متفاوت هم در اعتراض خیابانی و هم در اعتصاب همراهی خواهند کرد. برخی از آنان با یا بدون رقص و پایکوبی، به هر دلیل، اینکار را نمیکنند. اما شواهد چندانی در دست نیست که نشان دهد آن رقصندگان در صورت منع از اینکار فورا به خیابان سرازیر میشوند یا اعتصابات را شروع میکنند. همینطور دلیل محکمی ارایه نشده که با اینکار از شدت اعتراض های احتمالی دیگر کم خواهد شد.

در آخر بخشی از صحبتهای خانم رعنا احمد، دختر آتئیست عربستانی که به آلمان پناه برده:

“وقتی شنیدم یک دختر جوان فقط به دلیل اینکه رقصیده باید بازداشت و آزار ببیند با خودم گفتم باید کاری کرد. مائده کار خلافی نکرده، مگر او به کسی آسیب رسانده یا قتلی انجام داده؟ او فقط رقصیده و باید همه ما از او دفاع کنیم.” و در مقام مقایسه با زنان عربستان:”مبارزات زنان در ایران بسیار پیشرفته است و مردم ایران کلا جلوتر هستند. نگاه کنید وقتی حکومت مائده را وادار می‌کند در تلویزیون حرف بزند و علیه مائده فضاسازی می‌کند مردم از او دفاع میکنند، زن و مرد می رقصند و جواب حکومت را می دهند. اما در عربستان چنین نیست و ما هنوز این همبستگی عمومی را نمی بینیم و متاسفانه در موارد زیادی زنان تنها می مانند”.(برگرفته از مقاله”رقص برای شادی و زندگی…” در کیهان لندن، 25 تیر 97)

در مطلب بعدی به ادامه مقاله، نقد بعضا غیرمنصفانه به چپگرایان و نبود دموکراسی در گفته های ایشان میپردازم.

کیا آتی نگر

 

The Journey Begins

درود بر تمام ایرانیان کوشا برای دموکراسی

این تارنمای کیا آتی نگر از فعالان حقوق بشر و ارتقای دموکراسی در ایران است.

در اینجا موضوعات مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و غیره از دیدگاه هواداری از دموکراسی، حقوق بشر، یکپارچگی ایران (مخالفت با فدرالیسم) و سکولاریسم و همچنین مشی غیر خشونت گرا مطرح و بررسی میشود.

امید که کمکی در راستای تحقق دموکراسی در میهن عزیزمان باشد.

پاینده ایران

کیا آتی نگر

Good company in a journey makes the way seem shorter. — Izaak Walton

post