بیش از دو دهه است اصلاح طلبان، ملی مذهبی ها، روشنفکران دینی و… در رسانه های گسترده خود میکوشند نشان دهند که عامل تیره روزی ایرانیان روشنفکران، تکنوکراتها و البته دخالت های خارجی بوده و همچنان هست.این نظر البته قدیمی تر از خرداد 76 است و نه تنها ذوب شدگان با آن کاملا موافق اند بلکه در سراسر خاورمیانه اسلامی هوادارانی سرسخت و بیشمار دارد. آنان موفق شده اند بخش هایی از چپگرایان و ملی گرایان را با خود همزبان و همراه کنند( دستکم در قسمت دخالت بیگانگان یعنی غرب). پس لاجرم باید این ادعا را روی میز تشریح گذاشت. اول مداخله اجنبی.
میگویند حضور آمریکا در عراق باعث فجایع روی داده است. صریحا یا تلویحا مینویسند دولت اسلامی عراق و شام را غرب ایجاد کرد. وارد بحث در مورد عراق پیش از 2003 نمیشوند و دوست ندارند به این بپردازند که چرا صدام از اوایل دهه نود میلادی تا زمان حمله ائتلاف به رهبری ایالات متحده به جایی حمله نکرد درحالیکه پیش از آن دایم در حال جنگ بود و نه فقط به ایران بلکه به کویت عرب و سنی هم هجوم برد. کوچکترین اشاره ایی به شادی و استقبال فلسطینی ها از هردوی این حملات را خوش نمی دارند. اما محکوم کردن آمریکا احیانا ثواب اخروی و قطعا اجر دنیوی دارد.
اما داعش از کجا آمد؟
ابتدا وقایع نگاری به طور خلاصه؛ بعد از سقوط صدام گروهی از جهادگران القاعده عراق به مقابله با ارتش آمریکا و همزمان حکومت مرکزی(عمدتا شیعی) پرداختند. آنها دنبال تاسیس دولت اسلامی سنی در عراق بودند و بعد از مدتی با عنوان جدید دولت اسلامی عراق بخش هایی از استان انبار را گرفتند اما در رویارویی با ارتش آمریکا و تعدادی از سران قبایل سنی مخالف القاعده شکست خوردند. با شروع ناآرامی ها و جنگ داخلی در سوریه، وارد آنجا شدند و پس از تسخیر قلمرویی گسترده در آن کشور به عراق برگشتند و دولت اسلامی تاسیس کردند و پس از آن هم خلافت و باقی قضایا.
در مورد عوامل و زمینه های ایجاد دولت نئادرتال های خواستار بازگشت به اصل و ریشه های اسلام بیشتر سخن می گویم اما پیش از آن برخی نظرات غربیان و بازتاب آنها در ذهن و زبان حرمان زدگان خاورمیانه را ذکر میکنیم.
انحلال ارتش بعث در آنزمان اشتباه بود چون بسیاری از آن افسران و سربازان سنی به جهادگران پیوستند؛ نقشه های جواسیس غربی.
به اختلافات و کینه های فرقه ایی کم توجهی شد؛ تفرقه بیانداز و حکومت کن
ترک عراق پیش از موعد و زود بود؛ استکبار کی دست از سر منطقه برمی دارد.
برای کسانی که از قبل تصمیم نگرفته و حکم محکومیت صادر نکرده اند، واقعیات تا حدود زیادی روشن است. مقلا میتوان به ماجراهای مربوط به اعدام صدام حسین و واکنش های آن نگاه کرد. همان موقع میان مردم عادی عراق بودند کسانی که به روشنی می دیدند سیر وقایع ممکن است به کجا کشیده شود. حیدر حامد صاحب یک قنادی در بغداد ( در آنزمان 34 ساله بود و یکی از بستگان خود را به خاطر صدام از دست ذاده بود) به آسوشیتدپرس گفت: “او دیگر نیست اما مشکلات ما باقیست. این مشکلات را خودمان ایجاد کردیم، به این دلیل که جنگ شیعه و سنی راه انداختیم.” او چشم به آینده داشت و از کینه جویی و تحقیر صدام به نام عدالت حمایت نمیکرد. اما امثال او در اقلیت بودند. همان گزارش ها پر بود از نظرات روحانی و بقال و استاد دانشگاه در هر دو طرف در حمایت از کینه جویی و انتقام. شیعیان با شور و شعف جشن میگرفتند و سنیان سوگوار نقشه ضدحمله میکشیدند.
اگر در دیده آنطرف نشینی
برای بسیاری از اعراب سنی، صدام نه یک خودکامه خونریز یا یک متجاوز دیوانه بلکه قهرمان قوی شوکت و سردار بزرگ عرب بود و “تنها رهبر عرب که در مقابل آمریکا ایستاد” و پس مرگ به لقب شهید مفتخر شد. از این چشم انداز شاید بد نباشد آمریکاستیزان بار دیگر به زمان و چگونگی اعدام او به دست دولت عمدتا شیعه عراق نگاه کنند و از خود بپرسند که آیا لزومی داشت نوری الماکی تاکید کند که “ترسیده بود” و بسیاری گفته های دیگر از او و دیگران.
در خلاصه ای که پیشتر گفته شد از تحریکات و تحرکات جمهوری اسلامی( از جمله در ارتباط با القاعده مثلا از طریق عماد مغنیه)، نقش کشورهای حاشیه خلیج فارس و ترکیه در ارتباط با سوریه و قدرت گرفتن داعش در آن، نقش ارتش و سیاست های آمریکا و بسیاری موارد دیگر صحبت نشد. دلیل آن کم اهمیت یا حاشیه ایی بودن این عوامل نیست. علت آن است که به نظر نگارنده هیچکدام ریشه مسئله نیست. علت اصلی در طرز فکر مسلمانان خاورمیانه و فرار آنان از مسولیت است.
مسلمانان خاورمیانه وقتی چشم باز میکنند و “لجنزار متعفن” اطراف خود را می بینند با احساس حقارت از خود و بقیه می پرسند مشکل کجاست. پاسخ: سران ملک و اقشار غربزده تسلیم کفار اجنبی شده اند و ارزش های صادر اسلام را از یاد برده اند، همان موقع که هم قسط و عدل بود هم بزرگترین امپراتوری از آن اعراب مسلمان. راه حل: بازگشت به خویشتن خویش از طریق جهاد و قتال و تکه تکه کردن خود و دیگران. کسانی که میگویند اینان مسلمان واقعی نیستند جا دارد برای بقیه توضیح دهند چرا داعشیان مردان یزیدی را قتل عام کردند و زنان و دختران آنان را کنیز و برده جنسی اما مسیحیان را بعد از “مصادره” کامل اموال فقط بیرون راندند. ممکن است گفته شود اینان اقلیتی کوچک اند که مورد سو استفاده قرار میگیرند. نخست اینکه تعداد کسانی که چنین طرز فکری دارند( فارغ از اینکه حاضر باشند شخصا کمربند مخصوص ببندند یا نه) بیشتر از آن است که ما دوست داریم فکر کنیم و درصد آنها بالاتر از چیزی است که هواداران اسلام رحمانی ادعا میکنند( در اروپا خانمی مسلمان ظاهرا بدون قصد مطایبه پلاکاردی گرفته بود با این مضمون : آنها که میگویند اسلام دین صلح نیست را گردن بزنید). دوم و مهمتر اینکه آنها مشتاق دست زدن به خشونت اند، و ضریب غلظت شیشه اسید و آمادگی برای قطع اعضا باید در معادله تعیین وزن نسبی در توازن قوا وارد شود.
مسلمین و اسلام گرایان خاورمیانه علت شوربختی خود را نه درون سرزمینهای خودشان که در اطراف و اکناف عالم می جویند. زمین و زمان را مقصر میدانند و حاضر نیستند آنی از فرافکنی دست بردارند. ترکیب کشنده جهل و احساس شدید مظلومیت آنان را بیش از بمب هایی که به خود میبندند عامل تخریب کرده است. شاهد و مثال های دیگر.
در زمین بگردید
غیر از مواردی که باندهای خلافکاری راه می افتد، مهاجران در همه جای دنیا میکوشند بر پایه تلاش صادقانه و با پشتکار سطح اجتماعی خود در جامعه میزبان را بالا ببرند، به تبعیض و فشارهای غیرمنصفانه علیه مهاجران هم متمدنانه اعتراض میکنند. اما ارزش ها و اساس فرهنگ و تمدن جامعه میزبان را نفی نمیکنند و سعی نمیکنند با خشونت مناسبات جامعه را زیر و رو کنند. اما الجزایری، پاکستانی، عراقی، مراکشی و… با جان کندن و بعضا با به خطر انداختن جانش، خود را به اروپا میرساند ولی در آنجا راه دیگران را نمیرود.
محله بدنام و صداقت اعداد
پس از یک سری حوادث تروریستی دیگر، نام محاه تروریست پرور مولن بیک وارد اخبار شد.عده ایی از اروپاییان که دنبال دلیل میگشتند شرایط آنجا را زیر ذره بین گذاشتند درحالیکه برخی از چپگرایان اروپایی پیشاپیش غرب را محکوم کرده بودند؛ اسلام هراسی.
بررسی گروه اول نشان داد که اعداد نظر گروه اخیر را تایید نمیکند:
مهاجران ترکیه ای و مراکشی در هلند نسبت به کل جمعیت میزان بالاتری حقوق بیکاری و تامین اجتماعی دریافت میکنند و سرجمع به عنوان یک گروه، نسبت به مالیات پرداختی، پول بیشتری از دولت دریافت میکنند. نسبت به متوسط جمعیت، میزان جرم و جنایت در میان آنان بسیار بالاتر است و در مجموع هزینه بالایی به دولت رفاه مدرن تحمیل میکنند. (اما قدردان نیستند).
در محله مولن بیک نرخ بیکاری نزدیک به سی درصد و از نظر اقتصادی جز محله های فقیر بود( و هست). این نرخ در مقایسه با کشورهای اروپای غربی نسبتا بالاست اما نه در قیاس با کشورهای جنوب اروپا یا خاورمیانه. حتی در همان موقع نرخ بیکاری در بین جوانان اسپانیا نزدیک پنجاه درصد بود. و علیرغم فقر نسبی کمک های دولت و سازمانهای مختلف باعث میشود که شرایط زندگی از بسیاری از خانواده های طبقه متوسط در خاورمیانه و خیلی جاهای دیگر بهتر باشد و ابدا به شرایط حاد بی خانمانی و گرسنگی کشیدن نرسد. پس مشکل کجاست؟ و چرا در جاهایی دیگر که شرایط سخت تر است کسی خود را منفجر نمیکند؟
در اواخر سال 2013 پروفسور راد کومپانس شاغل در مرکز علوم اجتماعی برلین مقاله ایی با عنوان “بنیادگرایی و خصومت برون گروهی” منتشر کرد. “تقریبا شصت درصد از مسلمانان مهاجر اعتقاد دارند که تمام مسلمانان باید به ریشه های اسلام برگردند، 75 درصد فکر میکنند که فقط یک تفسیر واحد از قرآن ممکن است و همه مسلمانان باید به آن تفسیر پایبند باشند و 65 درصد میگویند قوانین مذهبی برای آنها مهمتر از قوانین کشور محل زندگی شان است.” او میگوید در مقام مقایسه فقط چهار درصد از شهروندان مسیحی را میتوان به این نحو بنیادگرا نامید. “حدودا 60 درصد حاضر نیستند با همجنس گرایان معاشرت و دوستی کنند و 45 درصد معتقدند یهودیان قابل اعتماد نیستند. و 54 درصد باور دارند که غرب به دنبال نابودی اسلام است”، درحالیکه حدود ده درصد مسیحیان از مسلمانان متنفرند.
با نگاه به اعداد و ارقام بالا میتوانیم به جای روایت تبعیض و اسلام هراسی به عنوان دلیل بیکاری و بنیادگرایی یک روایت دیگر هم مطرح کنیم. بویژه اگر دقت کنیم و از خود بپرسیم اگر واقعا این همه سختگیری و تبعیض و محدودیت های ناعادلانه نسبت به مسلمانان وجود دارد چرا برنمی گردند یا به جای دیگری نمیروند و سیل همچنان به سمت اروپای غربی روان است؟
دلیل بیکاری بالاتر (و دیگر ناملایمات) این است که مهاجران همان طرز فکری را با خود به اروپا میبرند که باعث ویرانی کشورهای مبدا آنها شده است. از بچگی در گوش آنها خوانده اند که دستورات دینی از اخلاقیات و هنجارهای غربی بالاتر است( اصلا قابل قیاس نیست، چه چیز کفار قابل احترام است که اخلاق نداشته این بی ناموس ها باشد) و می بینند که الله قبل از اینکه فرستنده عرش را برای همیشه خاموش کند برای آنها به زبان مادری شان پیغام گذاشته، پس اوضاع نه چندان رو به راه اقتصادی و اجتماعی بایستی توطئه باشد.
واقعیت این است که عرب مهاجر در محله بدنام بروکسل همان شرایطی را دارد که بلژیکی بومی متعلق به اقشار فرودست جامعه. و فرزندان او باید مانند فرزندان بومی همت کنند و بر مشکلات ناشی از فقر خانوادگی غلبه کنند. به تعبیر ورزشکاران باید از زمین خاکی شروع کنند. در تهران هم تا حدود زیادی همین داستان است. درصد بالایی از ساکنان کنونی، نسل اول و دوم مهاجران هستند و جز در موارد کمی که فرد با سرمایه هنگفت میاید، برای ورود به طبقه متوسط باید تلاش کرد.
منتها اگر حقوق زنان را رد کنی، جدایی دین از دولت را به رسمیت نشناسی، صبح تا شب به شریعت بند کنی، از مازوخیسم پدرسالارانه خود را رها کنی، اعانه دریافتی هم ممکن است به خطر بیافتد( در 2016 از تعداد بالای امام به معنی مبلغ و پیشنماز، زیر ده درصد زبان اروپایی میدانستند).
جان کلام این است مسلمان عرب و پاکستانی به هر طریقی خود را به غرب میرساند چون خوب میداند که سطح رفاه بیکاران در غرب عموما بالاتر از کسانی است که در جامعه خودش کار میکنند اما به جایی وصل نیستند. استفاده از امکانات و زیرساختهای کفار را حق خدادادی خود میدانند اما حاضر نیستند هنجارهای آن جوامع را بپذیرند. مردان آنها زنان بلوند غربی را برای خود مجاز میدانند اما وقتی دولت متبوعشان از آنها میخواهد دست از خشونت علیه زنان خانواده خود بردارند رگ غیرت شان به جوش میاید.
در نهایت حرف آنها این است: دولت به نقض قوانین و هنجارها و زیرپا گذاشتن حقوق بشر به دست ما کاری نداشته باشد فقط اعانه را بیشتر کرده و تمام و کمال سر وقت به حساب ما بریزد. والا خودمان و عده ایی رهگذر خوشحال را پودر خواهیم کرد.
باعث تاسف است که چپگرایان غربی به عنوان پیشرو مبارزه برای حقوق زنان و دگرباشان حنسی و مقابله با نژادپرستی و دفاع از آزادی بیان آگاهانه چشم خود را روی این مسائل می بندند. اما دلیل ( یا بهانه) آنها وجود راستگرایان افراطی و خطر فاشیسم است. این توجیه از چپگرایان ایران پذیرفته نیست. در ایران فاشیسم دست راستی مدل اروپای هرگز خطری جدی نبوده است. نه اینکه کلا وجود نداشته، بلکه در مقابل جریانات دیگر قابل صرفنظر بوده است. از مهمترین آن جریان ها، همفکران همان مهاجران هستند. فاشیسم مذهبی بیش از چهار دهه است که پایش را روی گلوی ایرانیان گذاشته است.
اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران هرگز باورهای پیشگفته آن مهاجران را ( حداقل به آن شدت) نداشته اند. بنابراین اسلامیست ها ضدیت شان با ارزش های مدرن و سبک زندگی شهرنشینی و تلاش برای اجرای شریعت را پست مبارزه با امپریالیسم و استعمار و استکبار ( و بعضا استبداد) پنهان کرده اند. فعالیت بیرحمانه برای کسب تمام و کمال قدرت را مبارزه با غربزدگان و وطن فروشان نامیده اند. سرکوب وحشیانه را در قالب مفاهیم مارکسیستی پیش برده اند و یهودستیزی خود را مقابله با صهیونیسم و توطئه آمریکا جا زده اند.
در کتاب مشروطه ایرانی از اشتباه مهلک روشنفکران در تسلیم شدن به فشار اسلامگرایان گفته میشود. تمام تجربیات بعدی نشان داد که کوتاه آمدن و باج دادن به آن طایفه زیاده خواه فقط آنانرا جسورتر و حریص تر میکند. منورالفکرها برای خوشامد روحانیون وانمود کردند که افکار مدرن حاکمیت مردم، حکومت قانون، آزادی بیان و غیره اساسا برگرفته از شریعت و فقه شیعه است و نتیجه آن اشتباه:” ضدیت و مخالفت روحانیون با دولت و ضدیت و مخالفت آنان با نفوذ کفار و ملل غیرمسلمان، به تمایلات ضد استبدادی، ضد استعماری و ضدامپریالیستی روحانیون تعبیر میگردید، حال آنکه نه میرزای شیرازی ضداستبداد و آزادی خواه بود و نه میرزای شیرازی و نه هیچکدام شان ضداستعمار و ضدامپریالیست.”
تاریخ یک و نیم قرن گذشته ایران را میتوان اینگونه هم خلاصه کرد: هر فکر و ایده ایی که مطرح شده و هوادار بافته و هر حرکتی که شروع شده، اهل دین و دیانت با سر و صدا خود را وسط انداخته اند، و با جنجال و تحکم وانمود کرده اند که آن حرف (حتی بهتر و اورجینال ترش) در صدر اسلام و در متون مذهبی آمده است و اصولا تلاش مقدسین برای تحقق همین مفاهیم بوده است( و غنایم و کنیزان به دست آمده عواید یا عوارض جانبی بوده است). بعد که پایه گذاران اولیه و دیگر مدعیان را از میدان به در کرده اند و طعم کوچکی از عذاب الهی به آنها چشانده اند و لاجرم کارها را هم خراب کرده اند، زیر حرفهایشان زده اند، سرکوب شدگان را متهم کرده اند و به دسیسه کفار متوسل شده اند. و البته هیچوقت منظره شیشه اسید و تپانچه اسلام را از جلوی چشم منتقدان دور نکرده اند.
به نوشته های آقای آجودانی در مورد مشروطیت اشاره شد، قضایای اوایل دهه سی هم همین بود، اواخر دهه پنجاه هم این داستان تکرار شد. امروز هم که میبینیم.
فقط شریعتی نبود که میگفت وقتی ابوذر برای چاپ آثارش به دفتر انتشارات پنگوئن ( یا بقره یا جمل) واقع در مدینه میرفت، قاسطین و مارقین دست نوشته هایش را سرقت کردند و بعدها به دست یک یهودی صهیونیست به نام کارل مارکس دادند تا به اسم خودش چاپ کند. مطهری هم در یک غافلگیری به سبک فیلم های مهیج گفت در اسلام مالکیت خصوصی نداریم. تا قبل از تحقق وعده الهی و پرتاب مومنان سینماسوز از دهات ها و اطراف شهرها به خانه های اعیانی و تبدیل آنها از مسئله گو به ژنرال و صاحبمنصب، اعتراض چندانی به این بدعت گذاری نشد اما بعد از آن متن چاپ شده آن صحبت ها تبدیل به شانه تخم مرغ شد.